خط خوبان هم ،حریف طبع وحشت پیشه نیست


تخم شبنم، از رگ گل ، در طلسم ریشه نیست

پیری ام ، راه فنا، بر زندگی هموارکرد


بیستون عمر را، جز قامت خم ، تیشه نیست

دستگاه معنی ن ازک ، سخن را، پور است


جوهر این تیغ ، جز پیچ و خم اندیشه نیست

پای در دامن کشیدن نشئهٔ جمعیت است


بادهٔ ما را، چو شبنم ، احتیاج شیشه نیست

ساز هستی یک قلم آماده برق فناست


مشت خاشاکی ، که نتوان سوختن ، در بیشه نیست

آب گردیدیم ، به هرگل که چشمی دوخیتم


شبنم ما را، به غیر ز خودگدازی پیشه نیست

دل ز مقصد غافل و آنگاه لاف جستجو


شرم دار از معنی لفظی که در اندیشه نیست

پیکرخم گشته انشا می کند موی سفید


موج جوی شیر بی امداد آب تیشه نیست

از سرافتاده پا برجاست بنیادم چو شمع


نخل تسلیم مر غیرازتواضع ریشه نیست

بیدل از خویشان نمی باید اعانت خواستن


مومیایی چاره فرمای شکست شیشه نیست